وداع ابدی با یک دوست....


درس زندگی

درسهايی که زندگی میدهد

دیشب تا حالا اصلا حوصله ندارم

دیشب وسط 1 مهمونی از طرف 1دوست صمیمی یه تلفن بهم شد:

ساعت7:30دقیقه : الو....

امیر:سلام متین جان...خوبی..خانمت خوبه... پسرت چطوره..؟

متین:سلام امیر جان...تو خوبی..خانواده خوبن..اونم خوبه...مرسی...؟

امیر، امیر حسین...؟

امیر: امیر حسین چی؟

متین: امیر حسین ظهر امروز فوت کرده....!!!

...پشت تلفن وعده گذاشتیم بریم خونش

2ساعت بعد..

اول از همه برادرش را دیدم تو کوچه...نتونستم خودم را کنترل کنم

---بغضم ترکید---

رفتم بالا ..خونش شلوغ بود..متین را دیدم..رفتم تو بغلش..کلی گریه کردم

بیچاره خانوم امیرحسین حالش خوب نبود..

خیلی دلم به حال بچه 11 ماهش سوخت...خیلی..

تمام خاطراتم را که باهاش داشتم دوره میکردم و اشک امانم نمی داد.

امروز میرم باغ رضوان برای خاک سپاریش

امیر حسین جان   روحت شاد....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:,ساعت 8:51 توسط امیر| |


Power By: LoxBlog.Com